نویسندگان: سید علی نقی ایازی، نیکوسادات هدایی

 

 از دیدگاه قرآن

آیه‌ی اول

«کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ‌»: (1) مردم [در آغاز] امّتی یگانه و یک‌دست بودند [و در میان آنها تضاد و درگیری نبود. سپس در میان آنها اختلافات به وجود آمد، پس خداوند پیامبران را بشارت آور و بیم دهنده برانگیخت و با آنان کتاب آسمانی را به حقّ نازل نمود تا میان مردم در آنچه اختلاف داشتند حکم کند. در آن [کتاب] اختلاف نکردند، مگر کسانی که به آنان داده شده بود، [آن هم] پس از آنکه دلایل روشن برایشان آمد [و به خاطر] حسادتی که میانشان بود. پس خداوند آنهایی را که ایمان آورده بودند، به حقیقت آنچه مورد اختلاف بود، به خواست خود هدایت نمود. [امّا افراد بی‌ایمان، هم چنان در گمراهی و اختلاف باقی ماندند.] و خداوند هر کس را بخواهد به راه راست هدایت می‌کند.
در تفسیر این آیه صاحب‌المیزان می‌فرماید:
بشر هم چنان به سیر خود ادامه داد، تا به این مشکل برخورد که هر فردی از فرد و یا افراد دیگر همان را می‌خواهد که آن دیگران از او می‌خواهند، لاجرم ناگزیر شد این معنا را بپذیرد که همان‌طور که او می‌خواهد از دیگران بهره‌کشی کند باید اجازه دهد دیگران هم به همان اندازه از او بهره‌کشی کنند، و همین جا بود که پی برد به اینکه باید اجتماعی مدنی و تعاونی تشکیل دهد و بعد از تشکیل اجتماع فهمید که دوام اجتماع و در حقیقت دوام زندگی‌اش منوط بر این است که اجتماع به نحوی استقرار یابد که هر صاحب حقی به حق خود برسد و مناسبات و روابط متعادل باشد و این همان عدالت اجتماعی است.
پس این حکم، یعنی حکم بشر به اجتماع مدنی و عدل اجتماعی حکمی ‌است که اضطرار، بشر را مجبور کرد به اینکه آن را بپذیرد: چون اگر اضطرار نبود هرگز هیچ انسانی حاضر نمی‌شد دامنه اختیار و آزادی خود را محدود کند. این است معنای آن عبارت معروف که می‌گویند: «الانسان مدنی بالطبع». و این است معنای اینکه می‌گوییم: انسان حکم می‌کند به عدل اجتماعی و خلاصه در هر دو قضیه اضطرار او را وادار کرده است به اینکه مدنیت و زندگی اجتماعی و دنبالش عدل اجتماعی را بپذیرد: چون می‌خواست از دیگران بهره‌کشی کند.
ظاهر آیه دلالت می‌کند بر اینکه روزگاری بر نوع بشر گذشته که در زندگی اتحاد و اتفاقی داشته است به دلیل سادگی و بساطت زندگی امتی واحد بوده‌اند و هیچ اختلافی بین آنان نبوده است، مشاجره و مدافعه‌ای در امور زندگی و نیز اختلاق در مذهب و عقیده نداشته اند دلیل بر این معنا جمله بعد است که می‌فرماید: «فَبَعَثَ اللهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ وَ أَنزَلَ مَعَهُمُ الکِتابَ بِالحقِّ لِیَحکُمَ بَینَ النّاسِ فِیما اختَلَفُوا فِیهِ...» (چون بعثت أنبیا و حکم کتاب در موارد اختلاف را نتیجه و فرع امت واحده بودن مردم قرار داد).
پس معلوم می‌شود اختلاف در امور زندگی بعد از وحدت و اتحاد ناشی شده است و دلیل بر اینکه در آغاز، اختلاف دومی، یعنی اختلاف در دین نبود، جمله‌ی: «وَ ما اختَلَفَ فِیهِ إِلاّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعدِ ما جاءَتهُمُ البَیِّناتُ بَغیاً بَینَهُم» است؛ پس اختلاف در دین - تنها از طرف کسانی ناشی شده که حاملان کتاب و علمای دین بوده‌اند و انگیزه آنان حسادت با یکدیگر و طغیان بوده است.
اتفاقاً همین برداشتی که ما از آیه‌ی شریفه کردیم با اعتبار عقلی موافق است: برای اینکه ما نوع انسانی را می‌بینیم که لایزال در مدارج علم و فکر بالا رفته و در طریق معرفت و تمدن سال به سال و قرن به قرن پیشروی کرده و هماهنگ با این پیشرفت ارکان اجتماعی‌اش روز به روز مستحکم‌تر شده و توانسته است احتیاجات دقیق و رقیق‌تری را برآورد و در برابر هجوم عوامل مخرّب طبیعی و استفاده از مزایای زندگی، مقاومت بیشتری از خود بروز دهد.
هر چه ما به قهقرا و عقب‌تر برویم، به رموز کمتری از زندگی بر می‌خوریم و نوع بشر را می‌بینیم که به اسرار کمتری از طبیعت پی برده بودند، تا آنجا که می‌بینیم نوع بشر چیزی از اسرار طبیعی را نمی‌داند، توگویی تنها بدیهیات را می‌فهمیده و به اندکی از نظریات فکری که وسایل بقا را به ساده‌ترین وجه تأمین می‌نموده است، دسترسی داشتند، مانند تشخیص گیاهان قابل خوردن و یا استفاده از پاره‌ای شکارها و یا منزل کردن در غارها و دفاع یا سنگ و چوب و امثال اینها.
این حال انسان در قدیم‌ترین عهد و ماقبل تاریخ بوده و معلوم است مردمی‌که حالشان این چنین حالی بوده، نمی‌توانستند اختلاف مهمی ‌با هم داشته باشند و فساد چشم‌گیری نمی‌توانسته در میان آنان به طور مؤثر پیدا شود.
مسئله اختلاف در استعداد از همان روز نخست در میان بشر بوده است، بعضی قوی و نیرومند و دارای سطوت بوده‌اند و بعضی دیگر ضعیف و همین خود باعث پیدایش اختلاف می‌شده است، اختلاق فطری که قریحه‌ی استخدام به آن دعوت می‌کرده و می‌گفته حال که تو توانایی و او ضعیف است، از او استفاده کن و او را به خدمت خود در آور پس همین قریحه‌ی فطری بود که او را به تشکیل اجتماع و مدنیت دعوت می‌کرده و باز همین قریحه‌ی فطری بود که او را به بهره‌کشی از ضعفا وا می‌داشته است.
بیان تفسیر نمونه این گونه است:
بعد از بیان حال مؤمنان و منافقان و کفار در آیات پیشین، در این آیه به سراغ بحثی اصولی و کلی و جامع در مورد پیدایش دین و مذهب و اهداف و مراحل مختلف آن می‌رود.
نخست می‌فرماید: «انسان‌ها [در آغاز] همه امت واحدی بودند» (کانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً). (2)
در آن روز تضادی در میان آنها وجود نداشت، زندگی بشر و اجتماع او ساده بود. فطرت‌ها دست نخورده و انگیزه‌های هوا و هوس و اختلاف و کشمکش در میان آنها ناچیز بود خدا را طبق فرمان فطرت می‌پرستیدند و وظایف ساده‌ی خود را در پیشگاه او انجام می‌دادند. [این مرحله اول زندگانی انسان‌ها بود] که احتمالا فاصله‌ی میان زمان آدم و نوح را پر می‌کرد.
آن گاه زندگی انسان‌ها شکل اجتماعی به خود گرفت و می‌باید هم چنین شود: زیرا انسان برای تکامل آفریده شده و تکامل او تنها در دل اجتماع تامین می‌شود. [و این مرحله دوم زندگی انسان‌ها بود].
ولی به هنگام ظهور اجتماع، اختلاف‌ها و تضادها به وجود آمد، چه از نظر ایمان و عقیده و چه از نظر عمل و تعیین حق و حقوق هر کسی و هر گروه در اجتماع و در اینجا بشر تشنه‌ی قوانین و تعلیمات انبیا و هدایت‌های آنها می‌شود تا به اختلافات او در جنبه‌های مختلف پایان دهد [این مرحله سوم بود].
«در اینجا خداوند پیامبران را برانگیخت تا مردم را بشارت دهند و انذار کنند» (فَبَعَثَ اللهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ) [و این مرحله چهارم بود].
در این هنگام انسان‌ها با هشدارهای انبیا و توجه به مبدأ و معاد و جهان دیگر که در آنجا پاداش و کیفر اعمال خویش را در می‌یابند، برای گرفتن احکام الهی و قوانین صحیح که بتواند به اختلافات پایان دهد و سلامت جامعه و انسان‌ها را تأمین کند، آمادگی پیدا کردند: از این رو می‌فرماید: «خداوند با آنها کتاب آسمانی به حق نازل کرد تا در میان مردم در آنچه اختلاف داشتند حکومت کند» (وَ أَنزَلَ مَعَهُمُ الکِتابَ بِالحَقِّ لِیَحکُمَ بَینَ النّاسِ فِیما اَختَلَفُوا فِیهِ).
به این ترتیب ایمان به انبیا و تمسک به تعلیمات آنها و کتب آسمانی، آبی بر آتش اختلافات فرو ریخت و آن را خاموش ساخت [و این مرحله پنجم بود].
این وضع مدتی ادامه یافت، ولی کم کم وسوسه‌های شیطانی و امواج خروشان هوای نفس کار خود را در میان گروهی کرد و با تفسیرهای نادرست تعلیمات انبیا و کتب آسمانی و تطبیق آنها بر خواسته‌های دلشان، پرچم اختلاف را بار دیگر برافراشتند، ولی این اختلاف با اختلافات پیشین فرق داشت. سرچشمه اختلافات پیشین جهل و بی‌خبری بود که با بعثت انبیا و نزول کتب آسمانی بر طرف شد، در حالی که سرچشمه‌ی اختلافات بعد همان ستمگری و لجاجت و انحراف آگاهانه از راه حق و دریای کلمه «بغی» بود: از این رو در ادامه‌ی این آیه می‌فرماید:
«در آن اختلاف نکردند مگر کسانی که کتاب آسمانی را دریافت داشته بودند و بینات و نشانه‌های روشن به آنها رسیده بود. آری، آنها به دلیل انحراف از حق و ستمگری در آن اختلاف کردند» (وَ ما اَختَلَفَ فِیهِ إِلاّ الَّذینَ أُوتُوهُ مِن بَعدِ ما جاءَتهُمُ البَیِّناتُ بَغیاً بَینَهُم). [و این مرحله‌ی ششم بود].
در اینجا مردم به دو گروه تقسیم شدند: مؤمنان راستین که در برابر حق تسلیم بودند. آنها برای پایان دادن به اختلافات جدید به کتب آسمانی و تعلیمات انبیا بازگشتند و به حق رسیدند: از این رو می‌فرماید: «خداوند، مؤمنان از آنها را به حقیقت آنچه در آن اختلاف داشتند به فرمان خود هدایت فرمود» [در حالی که افراد بی ایمان و ستمگر و خودخواه هم چنان در گمراهی و اختلاف باقی ماندند] (فَهَدی اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِما اختَلَفُوا فِیهِ مِنَ الحَقِّ بِإِذنِهِ) [و این مرحله‌ی هفتم بود].
در پایان آیه می‌فرماید: «خداوند هر که را بخواهد [و لایق ببیند] به راه مستقیم هدایت می‌کند» (وَ اللهُ یَهدِی مَن یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُُستَقیمٍ).
اشاره به اینکه مشیت الهی که آمیخته با حکمت اوست، گزاف و بی‌حساب نیست و از هر گونه تبعیض ناروا بر کنار است.
تمام کسانی که دارای نیت پاک و روح تسلیم در برابر حق‌اند، مشمول هدایت‌های او می‌شوند.
اشتباه‌های عقیدتی آنها اصلاح و از روشن‌بینی‌های مخصوصی برخوردار می‌شوند. بر توفیق آنان برای یافتن راه راست می‌افزاید و آنها را از اختلافات و مشاجرات دنیاپرستانِ بی‌ایمان بر کنار می‌دارد و آرامش روح و اطمینان خاطر و سلامت جسم و جان به آنها می‌بخشد.(3)
این آیه شریفه به روند تغییر در اجتماع انسانی می‌پردازد و به نوعی کلیتی از تغییرها را که بشر به آن دچار شده است، بیان می‌فرماید. زندگی برای انسان فراز و نشیب خاصی نداشت و آنها بنابر فطرت، خوب و بد را تشخیص می‌دادند، اما عوامل مختلف از جمله جمعیت، ایدئولوژی و همچنین پیشرفت‌های علمی ‌و... و گسترش زندگی اجتماعی که انسان برای تأمین منافعش مجبور به تن دادن به آن بود، تغییرهایی در زندگی انسان به وجود آورد.
لوکرس (4) می‌گوید: جامعه ابداعی انسانی است و هابز (5) معتقد است که جامعه نتیجه‌ی قراردادی است که بر اثر یک جنگ دائمی ‌به وجود آمده و به این ترتیب، از نظر او امری طبیعی است.
برخی جامعه‌شناسان معتقدند که جامعه مجموعه روابط انسانی است که میان افراد برقرار می‌شود که صورتهای مختلفی دارد:
روابط متقابل فردی ساده که بیشتر به علت انگیزه‌های عاطفی و گاه وابستگی متقابل و بر اساس طبیعت خاص انسانی است که در آن منظور و هدف خاصی نیست و پراکنده و نامنظم است.
روابط متقابل فردی متمرکز، مانند رابطه‌ی پیشین میان دو فرد است، ولی در حکم وظیفه و خدمت به شمار می‌رود.
رابطه‌ی جمعی : گاه خدمات گوناگونی در مکان معینی تمرکز می‌یابد و رابطه‌ای جمعی را موجودیت می‌بخشد و سبب پیدایش نیازهای خاص افراد انسانی می‌شود و جامعه را همانند یک کل وحدت می‌بخشد.
در مورد ماهیت جامعه از دیرباز تاکنون اختلاف نظرهای زیادی وجود داشته است. شهید مرتضی مطهری نظریه‌های مختلف متفکران و جامعه‌شناسان را درباره ماهیت جامعه در چهار مقوله نقد و بررسی قرار می‌کند:
1. نظریه‌ی مربوط به طرفداران اصالت فردی محض: جامعه وجود حقیقی ندارد. آنچه عینیت دارد فرد است و برای شناخت جامعه، شناخت افراد کافی است.
2. طرفداران این نظریه هم برای فرد اصالت قائل‌اند: جامعه از نهادها و مؤسسات اصلی و فرعی تشکیل شده است که همگی به هم وابسته‌اند و تغییر در هر نهاد موجب تغییر در نهاد دیگر است.
3. هم جامعه اصیل است و هم فرد. افراد در جامعه حل نمی‌شوند، ولی هویت جدید در جامعه پیدا می‌کنند که همان هویت جامعه است و با آنچه فرد در تنهایی و جدایی از جامعه دارد، متفاوت است.
4. نظریه‌ی چهارم مبتنی بر اصالت اجتماعی محض است. طبق این نظریه، هرچه هست روح جمعی و وجدان جمعی، شعور جمعی، خواست جمعی و «من» جمعی است. شعور و وجدان فردی مظهری از شعور و وجدان جمعی است. این در واقع همان نظریه‌ی جامعه‌گرایانی چون امیل دورکیم و پیروان او است.(6)
علامه طباطبایی در این خصوص می‌گویند: دستگاه آفرینش ابتدا یک سلسله اجزای ابتدایی را که دارای آثار و خواص مخصوص هستند، می‌آفریند. بعد آنها را ترکیب می‌کند و با ویژگی‌هایشان به هم می‌آمیزد و فواید جدیدی علاوه بر فوایدی که هر کدام از اجزا داشتند، پدید می‌آورد.
جامعه واقعیتی است که از لحاظ ماهیت خود با واقعیت‌های فردی تفاوت دارد. اگر بگویند که افراد تنها عناصر سازنده جامعه‌اند و برای شناخت جامعه‌شناختن افراد کافی است و در نتیجه گفته شود که خاستگاه اولیه‌ی نمودهای جامعه‌شناختی چیزی جز نمودهای روانشناختی نمی‌تواند باشد، با این استدلال به آسانی می‌توان گفت که نمودهای حیاتی نیز با نمودهای غیر زنده (جمادی) تبیین می‌شوند: زیرا در سلول زنده چیزی جز ملکول‌هایی از ماده خام وجود ندارد، لکن این مولکول‌های خام در داخل سلول زنده با هم ترکیب شده‌اند و همین ترکیب شدن علت نمودهای تازه‌ای است که مشخص کننده حیات‌اند که حتی نطفه آن را در هیچ کدام از عناصر مجزا از هم نمی‌توان یافت. علت این است که کل حاصل جمع اجزای خود نیست.(7)
در مورد خاستگاه جامعه و چگونگی تشکیل آن نیز فرضیه‌های متفاوتی مطرح شده است و به همین دلیل، اختلاف نظرهای زیادی میان علمای اجتماعی درباره پیدایش جامعه وجود دارد. در آثار حکمای یونان چون افلاطون و ارسطو تفکرات کم و بیش متفاوتی درباره‌ی زندگی اجتماعی برخورد می‌کنیم. توماس هابز (8) یکی از دانشمندان بنام قرن هفدهم و هجدهم انگلیسی بر این عقیده بود که انسان در آغاز به طور منزوی زندگی می‌کرد و پیوسته با همنوعانش در جنگ و ستیز بود و در محیط وحشت و ترس می‌زیست و همواره مورد تجاوز افراد دیگر قرار داشت، اما با نیروی عقل و فراست دریافت که اگر با افراد همنوع خود متحد شود می‌تواند در صلح و صفا و در محیطی آرام به سربرد و بدین ترتیب، جامعه‌ی منظم و آرام پدید آمد.
جان لاک (9) فیلسوف انگلیسی بر خلاف هابز عقیده دارد که زندگی انسان از ابتدا توأم با آرامش بود، ولی بشر برای پیشرفت ناچار شد به جای آنکه در خانواده‌ای منزوی زندگی کند، دسته‌های بزرگ‌تری را تشکیل دهد.(10)
ژان ژاک روسو (11) فیلسوف قرن هجدهم فرانسه معتقد بود که اجتماع انسانی نتیجه قرارداد اجتماعی است: یعنی افراد به میل خود گرد هم آمده‌اند و با هم از درِ سازش درآمدند و برای حفظ منافع و مصالح خود از پاره‌ای منافعشان درگذشتند. وی زندگی اجتماعی را بر مبنای قرارداد می‌داند.(12)
شهید مطهری در این باره می‌گویند: «اجتماعی بودن انسان در متن خلقت او پی‌ریزی شده است». علامه طباطبایی در همین زمینه می‌نویسد: «اجتماعی بودن فطری هر فرد انسانی است». (13)
بنابراین آیه‌ی 213 سوره‌ی بقره، تصویری که از زندگی ابتدایی انسان ترسیم می‌کند، چنین است: ابتدا انسان‌ها در آرامش زندگی می‌کردند و زندگی‌شان فراز و نشیب چندانی نداشته است و بعد از آنکه پیشرفت‌هایی در زندگی‌شان حاصل شد، ناگزیر از زندگی اجتماعی شدند و این اجتماعی شدن تبعاتی داشت؛ از جمله آنکه با یکدیگر دچار اختلاف شدند.
ابن خلدون نظریه‌ی دگرگونی خود را بر این اساس استوار می‌کند که انسان مخلوقی است اجتماعی، ماهیت اجتماعی. انسان ناشی از این حقیقت است که او برای پیشبرد فعالیت‌های حیاتی خود باید به دیگران متکی باشد. هیچ انسانی خود بسنده نیست و نیازهای انسان تنها از طریق کوشش‌های مشترک از او برآورده می‌شود.
در همین حال، ابن خلدون معتقد بود که انسان خصلتی پرخاشگر دارد؛ بنابراین مانند هابز مطرح می‌کرد که برای بازداشتن انسان از تهاجم به اقتداری شدید نیاز است. انسان موجودی است که باید حاکمی ‌او را رهبری کند.
ابن‌خلدون توجه زیادی به نقش رهبری و مذهب در ایجاد دگرگونی می‌نماید: از جمله اینکه در مورد حکمرانان و رهبران معتقد است: حکمرانی که با مردمش از درِ استبداد وارد می‌شود، در واقع سند نابودی خود را امضا می‌کند.(14)
از این رو پس از گسترش زندگی اجتماعی، انسان‌ها نیازمند هدایت شدند و پیامبران برای حلّ اختلافات و هدایت جامعه مبعوث گردیدند. از آنجا که خداوند از همان آغاز تشکیل جوامع انسانی پیامبری به سوی آنان نفرستاد، استفاده می‌شود که احتمالاً جوامع ابتدایی بلوغ فکری و تابعیت ارسال پیامبر را نداشتند؛ چرا که سطح اندیشه و آگاهی آنان زیاد نبود.
از طرفی در جوامع اولیه، مسائلی تحت عنوان تضاد طبقاتی، قشربندی و نابرابری اجتماعی وجود نداشته است و طبق نظر ابن‌خلدون این تضادها بودند که مکانیسم دگرگونی را ایجاد کردند.
در این آیه به اهمیت نقش پیامبران الهی به عنوان نخبگان دینی که باعث ایجاد تحولات عمیق و جهت‌گیری حوادث تاریخ بوده‌اند، بیش از پیش تأکید شده است: چراکه ایشان را به عنوان افرادی که زمینه‌ی حلّ و فصل تضادهای اجتماعی را فراهم می‌آورند: معرق می‌کند و نقش آنها به عنوان رهبران الهی و مبلغان فرهنگ و نظام فرهنگی واحد مطرح می‌شود.
با توجه به متن آیه، بشارت یکی از روش‌های مؤثر تبلیغ و درونی کردن فرهنگ است که زمینه‌ی از بین رفتن اختلافات را که زاده‌ی تضادها هستند، ایجاد می‌کند، تضادهایی که در زندگی پدیده‌ای بهنجار و طبیعی است: بدین معنا که لازمه‌ی هر زندگی اجتماعی و گریزناپذیر است. از این رو شکل‌گیری جامعه‌ای بدون تضاد و کشمکش‌های اجتماعی و دارای همبستگی و انسجام اجتماعی و وحدت بر مبنای ادیان الهی، جامعه‌ای ایده‌آل در فرهنگ و ادیان الهی است.
در ادامه آیه به اهمیت نقش نخبگان فرهنگی و عالمان در شکل‌گیری جامعه‌ی سالم و صالح یا جامعه‌ای فاسد تأکید می‌کند. خودمحوری و ترجیح منافع شخصی در نخبگان فرهنگی، ریشه تضادهای فرهنگی در جامعه است و تنها از سوی ایشان چنین تضادهایی به وجود می‌آید. (15) چنین افرادی بیش از سایر افراد در خطر انحطاط فکری قرار می‌گیرند و باید توجه ویژه‌ای به جایگاه خود بنمایند. طبق آیه آنان که از پذیرفتن سخن پیامبران سرباز می‌زنند، از سرِ حسد و سرکشی و خود برتر بینی موجبات بروز اختلافات را فراهم می‌آورند و مانع ایجاد دگرگونی‌های مثبت در راستای اصلاح جامعه می‌شوند.
حضرت امیر (علیه السلام) در نهج البلاغه می‌فرمایند: «انما یدءُ وقوع الفِتَن اهواءٌ تُتَّبَعُ و احکامٌ تبتدعُ یخالف فیها کتاب الله و یتولی علیها رجالٌ رجالاً علی غیر دین الله»: (16) همانا آغاز پیدایش فتنه‌ها پیروی از هوس‌های آلوده احکام و قوانین مجعول و اختراعی است که با کتاب خدا مخالفت دارند و جمعی بر خلاف دین خدا مخالفت دارد و جمعی بر خلاف دین خدا به همکاری و حمایت جمعی دیگر می‌پردازند.

آیه‌ی دوم

«إنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَوَآءٌ عَلَیهِم ءَأَنذَرتَهُم أَم لَم تُنذِرهُم لا یُؤمِنُونَ»: (17) همانا كسانى که کفر ورزیده اند، برای آنها یکسان است که هشدارشان دهی یا هشدارشان ندهی. آنها ایمان نخواهند آورد.
این آیه از قرآن کریم نیز به عنوان یکی از روش‌های تغییر اشاره می‌کند. همان‌طور که در تفاسیر مختلف به آن اشاره شده است، منظور از کسانی که کفر ورزیده اند، همان سردمداران و بزرگان مکه‌اند. چنین افرادی که در اوج قدرت اقتصادی و سیاسی قرار دارند با آمدن اسلام و ارزش‌هایی که در بردارد، سازگاری ندارند: چراکه منافع آنها را به خطر می‌اندازد و آنان بیم تضعیف شدن قدرتشان را دارند: از این رو با آن لجاجت و مخالفت می‌کنند. این کفر در برخی از آنان به مرحله‌ای می‌رسد که زمینه‌ی ایمان در آنها نابود شود و تداوم و استمرار ناهمنوایی با دین زمینه‌ی پذیرش آن را در افراد از بین می‌برد.
طرز تفکر و ساختار این گروه با سایر افراد جامعه متفاوت بود و به آنها اجازه پذیرش چنین تغییرهای بنیادی در عقایدشان را نمی‌داد، هرچند انذار از روش‌های مؤثر ایجاد تغییرها به شمار می‌رود، در چنین افرادی تأثیری نخواهد داشت و نرود میخ آهنین در سنگ.

پی‌نوشت‌ها:

1 . بقره: 213.
2. «امت» به معنای هر جماعتی است که نوعی رابطه و وحدت در میان آنها باشد، خواه وحدت دینی یا از نظر زمان و مکان (مفردات راغب) درباره معنای امت در آیات مناسب، بحث بیشتری آمده است.
3. ناصر مکارم شیرازی؛ تفسیر نمونه: ج 2، ص 98.
4. Lucrece
5. Habbes
6. علی اکبر نیک خلق؛ مبانی جامعه‌شناسی؛ ص 49- 50.
7. علامه طباطبایی: روابط اجتماعی در اسلام ؛ ص13.
8. Tomas Hobbes
9. John Louke
10. منصورہ وثوقی: مبانی جامعه شناسی؛ ص56.
11. J. Jak Roussecau
12. ژان ژاک، روسو؛ قرارداد اجتماعی؛ ص 18 - 19.
13. منصور وثوقی: مبانی جامعه‌شناسی؛ ص 81.
14. لاور. اچ؛ دیدگاه‌هایی درباره‌ی دگرگونی اجتماعی؛ ص29.
15. محمدباقر آخوندی و علی نقی ایازی؛ مفاهیم اجتماعی در قرآن؛ ص 131.
16. محمد دشتی: نهج‌البلاغه: خطبه‌ی 50.
17. بقره: 6.

منبع مقاله :
ایازی، علی نقی؛ سادات‌هدایی، نیکو، (1393)، درآمدی بر مفهوم تغییرات اجتماعی در قرآن، قم: چاپخانه‌ی مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول